جدول جو
جدول جو

معنی مخمور کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مخمور کردن
ناواندن مست کردن بسبب نوشانیدن خمر
تصویری از مخمور کردن
تصویر مخمور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخمور کردن
مست کردن، نشئه کردن، خمار کردن، خمارآلوده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول کردن
تصویر معمول کردن
عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ شُ دَ)
آباد کردن و اصلاح کردن و مرمت نمودن و آراسته کردن، مسکون نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
گومختن ویمختن شیپ گت کردن (گویش افغانی) در آمیزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
پسند کردن، به شمار آوردن، پاس داشتن پسند کردن پذیرفتن، مورد توجه قرار دادن، بحساب آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقهور کردن
تصویر مقهور کردن
مقهور ساختن: (... در آن وقت که از برای انتقام سلطان سوری لشکر بسوی غزنین راند و آن شهرمقدس را بگرفت و خصمان را مقهور کرد) (لباب الالباب. نف. 39)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرور کردن
تصویر مغرور کردن
فریب دادن، خود خواه کردن گول زدن فریفتن، متکبر کردن: (الا ای یوسف مصری، که کردت سلطنت - پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی ک) (حافظ. 307)
فرهنگ لغت هوشیار
رواگ دادن، انجام دادن عمل کردن اجرا کردن، متداول کردن رایج ساختن، بعمل آوردن پروردن: (قرب صد هزار سر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها بنمک معمول کرده... قدید کرده اند) (ترجمه محاسن اصفهان 64)
فرهنگ لغت هوشیار
ویران کردن خراب کردن: ... . اما یک مسمار آن چنان محکم نشسته بود که گر خانه را مسمار میکردی بر نمی آمد
فرهنگ لغت هوشیار
گرم کردن، گرم مزاج کردن: و آتش لعل او به دی نه شگفت گر مزاج هوا کند محرور. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن با کسی گرد آوردن (روز قیامت) : خدا او را با پیغمبر ص محشور کند، معاشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خنجیستن گرد گرفتن پروستن احاطه کردن فرا گرفتن: تگ اوگر کند عجب نبود و هم را در صمیم دل محصور. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحور کردن
تصویر مسحور کردن
جادو کردن، فریفتن جادو کردن سحر کردن، فریفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوص گرداندن: ویژاندن ویژه گرداندن بر کشیدن اختصاص دادن ویژه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمور کردن
تصویر معمور کردن
آباد کردن آبادان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
هنگیراندن کوتاه کردن کوتاه کردن مطلبی و سخنی را: مختصرکردم چو آمد ده پدید خود نبود آن ده ره دیگر گزید. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختار کردن
تصویر مختار کردن
روا کردن، آزاد کام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامور کردن
تصویر مامور کردن
گماشتن، منصوب کردن گماردن مامور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمر کردن
تصویر مخمر کردن
خازستن خازاندن سر شتن، بایا دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظور کردن
تصویر منظور کردن
((~. کَ دَ))
در نظر گرفتن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندور کردن
تصویر مندور کردن
((~. کَ دَ))
بدبخت کردن، غمگین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
آمیختن، درآمیختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
واداشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
آباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن
متضاد: خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تخمیر کردن
تصویر تخمیر کردن
Ferment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
Subject, Constrain, Oblige
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
Blend, Infuse, Mingle, Mix
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مختصر کردن
تصویر مختصر کردن
Brief
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محصور کردن
تصویر محصور کردن
Circumscribe, Encapsulate, Encase, Enclose, Fence, Hedge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسموم کردن
تصویر مسموم کردن
Poison
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
misturar, infundir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محصور کردن
تصویر محصور کردن
circunscrever, encapsular, encerrar, cercar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
restringir, obrigar, sujeitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مختصر کردن
تصویر مختصر کردن
resumir
دیکشنری فارسی به پرتغالی